اهمیت چگونه زیستن
دکتر امیر حسین وجدانی از نگاه و باورش به زندگی میگوید
- اهمیت چگونه زیستن
- اهمیت چگونه زیستن
از خودتان و زندگی بگویید.
امیرحسین وجدانی، فوق تخصص قرنیه، متولد اسفند ۱۳۶۱، مثل یک دهه شصتی زندگی خودم را شروع کردم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدارس تیزهوشان گذارندم و به لطف خدا با رتبه دورقمی در رشته پزشکی قبول شدم، شغلی که مورد علاقهام بود. بعد، رشته چشم پزشکی را انتخاب کردم و الان در قالب فوق تخصص قرنیه و بیماریهای چشم در کلینیک نوید دیدگان مشهد که به همت استاد و پدر همسر بنده، آقای دکتر خاکشور به عنوان اولین کلینیک فوقتخصصی در مشهد تاسیس شده، مشغول خدمترسانی به مردم هستیم. از جایگاهی که دارم خوشحالم و امیدوارم که لطف خدا ادامهدار باشد و بتوانم در این زمینه با قدرت ادامه بدهم.
اغلب شما را فردی موفق میدانند، اما شاید ندانند که مخترع هم هستید؛ فکر میکنید چه فرازهایی از زندگی شما موفقیتآمیز بوده؟
موفقیت شاید کلمهٔ بزرگی باشد. من همواره در طول زندگیام علاقهمند بودهام بتوانم Shortcut [میانبُر]ها را پیدا کنم، دنبال سادهتر کردن موضوع و حل کردن مشکلات به سادهترین روش ممکن هستم. دستگاههایی در زمینه چشمپزشکی اختراع کردهام که فقط روال انجام کار را سادهتر میکنند. تا به حال دوازده ثبت اختراع در ایران و یک ثبت اختراع در اتحادیه اروپا داشتهام؛ حتی بوروکراسی اداری سختی مثل پتنت آمریکا را دنبال کردم و به ثبت رساندم. وقتی میدیدم کاری را انجام میدهیم که میشود مقداری راحتتر و سادهتر پیش برود، دنبالش میکردم و آن راه میانبر را پیدا میکردم؛ مثلا یکی از آنها وسیلهای برای تشخیص کسانی است که تحت تاثیر مواد روانگردان رانندگی میکنند (درایوینگ فلوئنس).
در جشنواره رازی که یکی از معتبرترین جشنوارههای پزشکی کشور است به عنوان مخترع جوان رتبه اول را کسب کردم، در جشنوارههای دیگر از جمله جشنواره بینایی شمس و جشنواره ایدههای برتر شرکت کردهام و مقالههای داخلی و بینالمللی متعددی نیز منتشر کردهام. اینها به نظر من در ابتدای مسیر خیلی بزرگ و ایدهآل به نظر میرسد و انسان خیلی دوست دارد یکی یکی اینها را به دست بیاورد و وقتی هم به دستش میآورد خیلی شیرین و خوشایند است؛ اما وقتی که به دستش آوردی با خودت وارد دیالوگ میشود که خب حالا باید چه کار کنم؟ آخرش به این نتیجه میرسی که اگر بتوانی به جایگاه خودت به عنوان انسان و یک مخلوق برتر برسی (که اتفاقا اشرف مخلوقات است و قرار است مدتی محدود در این دنیا زندگی کند و معلوم نیست کی به خط پایان میرسد) چقدر خوب است در این جایگاه بتوانی نقشت را خیلی خوب بازی کنی؛ طوری که وقتی سر به بالین خواب میگذاری از تمام کارهایی که انجام دادهای، خوشحال باشی. به نظرم این موضوع ارزش خیلی بالایی دارد. حالا این نقش میتواند در قالب طبیب یا کارمند یا در هر قالب دیگری باشد.
مهمترین و در اصل لذتبخشترین چیزی که آدم به آن دست پیدا میکند این است که بتواند اشرف مخلوقات بودن خود را در مواجهه با دیگران و در مواجهه با خودش ببیند، حتی با طبیعت یا حیوانات بتوانی موثر و مفید واقع شوی. در این دنیا و در نظام هستی چرخدنده خیلی کوچک هستی اما اگر درست و به جا در محور خودت حرکت نکنی نظم همه چیز برهم میخورد. کافی است در این کهکشان در همین مدت کوتاه، خوب بچرخید. بنابراین موفقیتها به نظر من برای همهی آدمها هست، لطف خدا شامل حالم شده موفقیتهایی را کسب کردهام، اما قطعا افرادی هستند که موفقیتهای بسیار بیشتر، والاتر و ارزشمندتری در اقصی نقاط دنیا دارند اما نقش خود را خوب بازی کردن؛ اقناعکنندهترین حسی است که یک انسان میتواند داشته باشد. من تلاش میکنم که بتوانم در این مسیر تا جایی که امکان دارد به تکامل برسم و در تخصص خودم مفیدتر ظاهر شوم.
شخصی هست که بتوانید او را الگوی خود بدانید یا تأثیر شگرفی در زندگی شما بر جا گذاشته باشد؟
کودکی حال و هوای خاص خودش را دارد اما همه در آن مقطع دوست دارند بالاتر از همه کسانی که میشناسند قرار بگیرند که معمولا به نزدیکترین فردی که در کنار خودشان دارند نزدیک میشوند و الگو میگیرند؛ به پدرشان و مادرشان نگاه میکنند و دوست دارند مسیر آنها را ادامه دهند. طبق مشیت الهی، خیلی زود پدرم را از دست دادم، تقریبا شانزده ساله بودم که سوگ پدر را تجربه کردم و همیشه مادرم را به عنوان الگوی انسانیت و فداکاری، برجستهترین شخصیت زندگیام میدانم. در بیشتر کارها، به منش و رفتارهای مادرم برمیگشتم و رفتار ایشان در آن موقعیت را به خاطر میآوردم و سعی میکردم مطابق آنچه از ایشان آموختهام رفتار کنم.
تا چه حد از جایگاهی که در آن هستید رضایت دارید و به نظرتان در زندگی به آرامشی که دوست دارید دست پیدا کردهاید؟
در دوران تحصیل، به ویژه در نوجوانی با افرادی آشنا شدم که هر کدام در جایگاه خودشان آدمهای خاصی بودند و در رشته خودشان تفاوتهای بارزی نسبت به دیگران داشتند و این مرا نسبت به پیدا کردن جایگاه خودم و علاقهمندیهایم تشویق میکرد. طبابت از آن جایگاههایی بود که همیشه در گوشهای از ذهنم وجود داشت. یک نوجوان در ذهنش همیشه ثروت، شهرت و قدرت است و همواره میخواهد به اینها دست پیدا کند. درست است که این سه چیز آسایش را در زندگی تضمین میکند اما آرامش را خیر! یعنی شما میتوانید این سه عامل را داشته باشید اما آرامش مطمئنا چیزی نیست که تضمین کنندهاش شهرت و قدرت و ثروت باشد. آرامش یک مفهوم و حس درونی است که باید از داخل وجود خودمان هم پیدایش کنیم. آرامش به نظر من، حتما نیاز به خودشناسی و خداشناسی دارد. ما باید جایگاه خودمان را در این جهان پیدا کنیم و در جایگاه خودمان قرار بگیریم. باید الگوهایی برای خودمان داشته باشیم و آنها را رعایت کنیم و خطوط قرمزی برای خودمان داشته باشیم؛ این تعریف آرامش است.
به نظر شما زندگی خوب چطور تعریف میشود؟
به نظرم این مدتی که قرار است در این دنیا زندگی کنیم باید طوری باشد که اگر یک روز نباشیم بقیه این موضوع را بفهمند، یعنی نبودن شما دیده بشود، نه آن که بود و نبودش فرقی نکند. هر چقدر نبودن ما اثر منفی داشته باشد نشان میدهد که بودنمان اثر مثبت بیشتری داشته است و این جنبه بیرونیِ زندگیِ خوب است! جنبه درونی زندگیِ خوب، همان حسی است که آدم درون خودش دارد که بتواند حس مفید بودن و راحتی روح و روانش را احساس کند. قطعا سلامتی جسم را هم باید مد نظر داشت.
آیا با این تعریف از زندگی خوب، برای شما هم اتفاقی افتاده که درک کنید بود و نبودتان متفاوت است
بله، خیلی زیاد، به خاطر شغلم. البته طبابت چند جنبه دارد، برخی رشتههای خیلی مهمی هستند که فرد مراجعهکننده، آنطور که باید و شاید اثر کار طبیب را حس نمیکند. رشته ما یک خوبی دارد که هم من حس خوبی دارم، هم فردای روز عمل، مراجعهکننده [حس خوبی دارد]. من واقعا قلبم میتپد برای اینکه هر روز به محل کارم بروم. یعنی کسانی را که امروز جراحی کردیم فردا از خواب که بیدار میشوند، یکی یکی در ذهنم هستند و این که هر کدام چه حسی دارند و احتمالا با چه لبخندی مراجعه میکنند، برایم جذاب است. هر کدام بر اساس شرایط سعی میکنند محبتشان را نشان بدهند. علیرغم اینکه خب، هزینههای درمانشان را پرداخت کردهاند، هر کدام سعی میکنند محبتشان را با هدیه یا تحفهای ابراز کنند. این خیلی شیرین و جذاب است.
چه بسیار خانمهای جوانی که به دلیل مشکلات بینایی ازدواج نکرده بودهاند بعد از مدتی با همسرانشان مراجعه میکنند و من واقعا لذت میبرم! وقتی میبینم فردی به خاطر این مشکل سالها از اعتماد به نفس کافی برخوردار نبوده یا کارکرد اجتماعی مناسبی نداشته، با این لطفی که خدا به من کرده و توانستهام مشکلش را حل کنم؛ میبینم انگار از حالت غنچه تبدیل به یک گل بزرگ میشود، کارکرد پیدا میکند، شغل پیدا میکند، ازدواج میکند یا بچهدار میشود؛ دیدن این صحنه خیلی زیباست. به خصوص در طولانی مدت؛ چون تخصصم پیوند قرنیه است (بنیانگذار پیوند قرنیه در شرق کشور پدر همسر من آقای دکتر خاکشور هستند و بنده در اصل شاگرد ایشان هستم) خب میبینیم که مثلا در طول سالها، تغییر در زندگیشان رخ داده است.
پیوند قرنیه جزو جراحیهایی است که نتایج بسیار قشنگ و حس جالبی دارد. یک چشم که تا دیروز در بدن یک انسان کار میکرده قرار است با دستهای شما در بدن دیگری قرار بگیرد. این بافت انسانی با یک دنیا حس مثبت بستگان همراه است. در حالی که درگیر سوگواری بودهاند اهدای عضو عزیز از دست رفتهشان را پذیرفته و میخواهند سلامتی را برای فرد دیگری رقم بزنند. در ضمن قرنیه جزو بافتهایی با احتمال بالا در قبول عضو پیوندی توسط بدن فرد گیرنده است. با این تفاسیر علاوه بر کوتاه بودن دوره نقاهت بیمار، میزان موفقیتآمیز بودن جراحی به شدت بالاست و در کوتاهمدت منجر به نتیجه مطلوب میشود.
یا مثال دیگر، اینکه در کشورمان جراح چشم حیوانات نداریم؛ من یکی از حامیان حیوانات هستم و چند دوست دامپزشک دارم که خودشان اتاق عملهایی درست کردهاند برای سگهایی که بیماری آب مروارید دارند و نمیتوانند ببیند یا غذا بخورند. بعد از جراحی، [دیدن] این سگها یک حس خیلی قشنگ دارد، چون کاملا نابینا میشوند؛ بعد از عمل میتواند غذا بخورد یا صاحبش را میبیند خیلی زیباست و من خودم از این بابت خیلی خوشحال میشوم. اینها همه یک نشانه از لطف خداست.
در رسیدن به یک زندگی خوب و آرام، موارد یا جنبههای دیگری هم تاثیر دارد؟
زمانی فرد آرامش دارد که الگوهایی را رعایت کند، الگوهای اخلاقی و اعتقادی که برای خودش در نظر میگیرد و از طرفی جامعهای که با آن در تماسیم [باید آن الگوها را] در قبال فرد رعایت کند، آسایش برای من امنیت روانی، امنیت مالی، ارتباط داشتن، یک خانواده خوب داشتن، دوستان خوب داشتن، یک شغل موثر، چه از نظر تاثیر کاری و چه از نظر اقتصادی است و مجموعه اینٍها میشود یک زندگی خوب! برآیند تاثیرات مثبتی که فرد بر جا میگذارد و محیطی که در آن زندگی میکند (چون خود محیط این تاثیرات را تقویت میکند و به صورت تصاعدی بالا میرود.) به نظر من هنوز خیلی کار دارم، دوست دارم خیلی بیشتر تاثیرگذار باشم. اما به عنوان فردی که چهل و یکی دو سال عمر دارم، به لطف خدا به چیزهایی که دلم میخواسته رسیدهام، خانواده خیلی خوبی دارم،
دوست دارم اگر کاری انجام میدهم به جایی برسم که مرکز درمانی ما به جای ده نفر در روز بتواند مثلا به پنجاه نفر خدمتهای بهتر ارائه کند. هرچند متاسفانه در شرایطی هستیم که نمیتوانیم مثل گذشته به تکنولوژی روز دسترسی پیدا کنیم. اما علاقمندم آدمهایی مثل خودم کنارم داشته باشم یا تربیت کنم که این حس را داشته باشند. خیلی ناراحتم از این اتفاقاتی که در جامعه میبینم. اگرچه در جایگاهی نیستم که بتوانم به کسی توصیهای کنم، اما علاقمندم بگویم که با تلاش و کوشش بیشتر میشود همین جا و به همین مردم خدمترسانی کرد و به جاهای خوب هم رسید، امنیت و آسایش داشت، آرامش هم داشت. نیازی به رفتن نیست، اگر سالها در این مملکت زندگی کردی، آموزش دیدی و اعتبار گرفتی.
به نظر شما کیفیت زندگی و محیط سکونت در این دیدگاه تاثیری دارد؟
به خاطر شرایطی که داشتم در جاهای مختلفی ساکن بودهام، مونترال، ونکوور، بجنورد تربتجام، مشهد، تهران و… به نظر من سکونت و آن بخش از زندگی که به انسان و نزدیکترین حلقه افرادی که دوست داریم همیشه حفظشان کنیم مربوط است، خیلی اهمیت دارد. مهم است که این حلقه نزدیکان امنیت و احترامشان تامین شود. به گذشته که برگردیم زندگی مشکلات این روزها را نداشت، از نظر امنیت و این قضایا، ولی کمکم داشتن امنیت کمی سخت شد، خانههای آپارتمانی مشکلات خودشان را داشتند اما خیلی سریع میخواهم برسم به جایی که الان زندگی میکنیم، به عنوان «خانه» عرض میکنم (در برج باران۳) در حال حاضر چیز جدیدی را تجربه میکنیم به اسم لایفاستایل یا شیوه زندگی.
شیوه زندگی چیزی نیست که به نظر من با آجر و سنگ و رنگ و در و تخته بشود تعریف کرد، بلکه مولود یک تفکر است که بخشی از آن فیزیکی و بخش دیگر متافیزیکی است. در بخش فیزیکی میتوان برنامهریزی کرد اما بخش متافیزیکی زایا و پویاست و از آن هر روز چیز جدیدی متولد میشود. خوبیِ جایی که الان زندگی میکنیم همین است. در حال حاضر جزو کسانی هستم که دوست دارم دوستان قدیمیام بیایند و در اینجا ساکن شوند، مخصوصا اینکه در انتهای [واگذاری] واحدها هستیم. اینجا چیزی هست که من تا حالا تجربه نکرده بودم. جاهایی که قبلا زندگی کردم شاید آن فیزیک بوده حتی خیلی بهتر! اینکه بگوییم فیزیک اینجا بهترین در دنیاست، غلو است. اما این [جریان] متافیزیکی که رخ میدهد، این حسهای خوبی که من به شیوه زندگی ترجمه میکنم، چیزی است که به نظرم باید پشت آن یک تفکر باشد. صرفا یک سازه و فروش آن نمیتواند به پیدایش چنین حسی و چنین چیزی منجر شود. شما باید به چیزهایی فکر کنید که بعضی از آنها ابداع است، بعضی تقلیدِ بسیار خوب از کسانی که در دنیا پایونیر [پیشگام] هستند و شاید فقط در بعضی کشورها باشد، (در اروپا و کانادا هم با این شکل و شمایل خیلی کم است، چون هزینههای خدمات بسیار بالاست.)
آن چه ما داریم تجربه میکنیم، بسیار زیباست. این ارتباطات خوبی که بین خانوادههاست یا سرگرمیهایی که برنامهریزی میشود. شاید الان خیلی راحت بتوانید بلیت اینترنتی سینما بگیرید و به صورت خصوصی با دوستانتان استفاده کنید، اما وقتی جایی به سینما میروید که کاملا خانه خودتان است، حسی که اینجا دارید، یا مثلا در استخرهای خصوصی، استخر هتلها، این حس را ندارید. در مجموع لایفاستایل و آن چه به پیدایش آن منجر میشود که پیدایش یک متافیزیک از یک فیزیک است، فکر میکنم نیازمند یک خالق متفکر و متعهد است که در عین فکر کردن به مباحث اقتصادی، به چیزهایی فکر کند که قیمت ندارد؛ یعنی امنیت و آسایش روحی و روحی و روانی، ایجاد ارتباطات بسیار جدید و دلچسب که در مجتمعهای این چنینی بین ساکنان رخ میدهد حسی جدید است که من از آن خیلی لذت میبرم. این حسی که دارم اصلا تبلیغی نیست، وقتی دارم از این خانه تعریف میکنم، مثل این است که پسرم اینجا نشسته و باید تعریف کنم. تبلیغ نیست.
فکر میکنم افرادی که تلاش و فکرشان منجر به پیدایش سازهای میشود که هم ارزش اقتصادی بالایی دارد و هم ارزش متافیزیکی و معنوی بالایی دارد، این افراد باید متوجه شوند که عدهای هستند که اینها را میبینند و تشویق میکنند. وقتی نمره فرزند ما بیست میشود، میتوانیم به او یک کادو بدهیم و میتوانیم برایش تعریف کنیم که این بیست شدن چقدر اهمیت دارد! چقدر خوب است که تو تلاش کردی، چقدر خوب است که به این بیست شدن ادامه بدهی، به این نوع تلاش ادامه بدهی و این نتیجهای که گرفتی چه تاثیرات مهمی داشته است.
یکی از دلمشغولیهایی که خیلی ناراحتم میکند بحث مهاجرت افراد متخصص است، چون بعضی آن حس امنیتی را که جستجو میکنند در مهاجرت پیدا میکنند. اما از زمانی که این مجموعهها راه افتاده بالغ بر ده نفر را میشناسم که چنین مراکزی باعث شده رها نکنند، نروند و در رشتهای که هستند به خدمترسانی و زندگی ادامه دهند. چرا که آن چیزی که از زندگی میخواهند دارند میبینند و تجربه میکنند. خب، چیزهایی هم هست که واقعا دست ما نیست و در [بهبود] آن نمیتوانیم نقش داشته باشیم اما چیزهای دیگری که دنبال آن هستیم در مجتمعهای این چنینی تا حد زیادی پیدا میکنیم. من نمیدانم با چه کلماتی [بیان کنم]، هر کس تلاشش در هر زمینهای به پیدایش یک مخلوق جدید، یک ارزش جدید با این همه فایده میشود (مثل یک اختراع که تا حالا نبوده)، این افراد باید متوجه شوند که کارشان با ارزش است و علیرغم ناملایمتیهایی که وجود دارد، بدانند عدهای فهمیدهاند و تلاشها، کوششها، سختیها و زخمهایی که خوردند تا به این مخلوق برسند را ستایش و تشویق میکنند.
آیا در این مسیر تعارضی را هم تجربه کردهاید؟
من بارها گفتهام قطعا در کشور ما با توجه به شرایطی که هست و نمیتوان پیشبینی کرد، اتفاقاتی میافتد که نمیتوانید خیلی راحت حتی برای یک سال برنامهریزی کنید و این عدم [امکان] برنامهریزی منجر به تعارضاتی خواهد شد که متاسفانه در کشور ما در همه زمینهها وجود دارد و ما هم اختلافهایی داشتهایم اما از بعد اقتصادی و به عنوان یک مالک، خیلی خوشحالم که جایی که تملکش را دارم با ارزش باشد و برندش درخشش داشته باشد.
به عنوان کسی که بیشترین کشمکشها را تجربه کرده، به نظر من مشکل در گفتگوهاست. زمانی که دو نفر به سوءتفاهمی برمیخورند، گفتگو میتواند خیلی به آنها کمک کند. به نظر من ریشه اصلی تعارض این است که با هم گفتگو نمیکنیم. زمانی که فرصت حرف زدن و شنیده شدن داشته باشیم، با رعایت یکسری الگوها و در نظر گرفتن محدودیتها و اینکه دو طرف اطمینان داشته باشند حقی پایمال نمیشود [تعارض حل میشود]. الان من تبدیل شدم به کسی که سردمدار حل مشکل دیگران است. من دوست دارم این گفتگوها شکل بگیرد. چیزی هم که اکنون برای من با اهمیت است و میخواهم به آن اشاره کنم این است که [در بعضی تعارضات] برند باران با اختیاراتی که دارد میتوانسته پای میز گفتگو نیاید و ارتباط را کامل قطع کند، اما هرگز این کار را نکرده و ما باید برای این موضوع حرمت قائل شویم و به این گفتگوها ادامه دهیم.
و کلام آخر؟
به عنوان کلام آخر می خواهم به این موضوع اشاره کنم که دوستداشتنیترین بخش زندگی هر انسان «خانواده» است و برای خانواده تمام تلاشش را میکند که بتواند بهترینها را فراهم کند. من خوشحالم که لطف خدا شامل حالم شده و توانستهام محیط مناسبی را برای خانوادهام تامین کنم که از امنیت همه جانبه برخوردار باشد. برجها در همه جای دنیا هستند اما این چیزی که ما در باران با آن مواجهیم و آن را از سایر برجها متمایز میکند دادن حسهای خوب است که نشات گرفته از آدمهای خوب و درست با احساسات خوب است. من هم به نوبه خودم، خود را مسئول می دانم که در جاری ماندن این حس خوب نقش ایفا کنم.
آرمانشهر توس فصلنامهای است در حوزه سبک زندگی که با حمایت گروه باران منتشر میشود.
سایت اختصاصی مجله آرمانشهر: www.ArmanShahrMag.com